آدمی فراتر از «بلوغ جسم» و حتی «بلوغ عقل»، محتاج «بلوغ روح» است؛ و تا این بلوغ حاصل نشود، فارغ از حقیقت احوال و اصلان به حق، او در زندان علم کودکانه خود اسیر و چون اطفال بر اسب چوبین وَهم و گمان سواری میکند. مولوی «علم» را بر دو نوعِ قدسی و دنیوی تقسیم کرده، میپرسد: آیا امکان چیدن گل، از حروف گاف و لام (علوم دنیوی) وجود دارد؟
هیچ نامی بیحقیقت دیدهای
یا زگاف و لام گُل، گُل چیدهای
اسم خواندی رو مسمی را بجو
مه به بالا دان، نه اندر آب جو
روشن است که امکان چیدن چنین گلی وجود ندارد. پس مولانا نسخه پیچیده و توصیه میکند که گلِ حقیقی را باید با صفای باطن، از باغ معرفت قدسی چید، و بازی با حروف و الفاظ را به کودکان وا گذاشت:
گر زنام و حرف خواهی بگذری
پاک کن خود را زخود، هین یکسری
خویش را صافی کن از اوصاف خود
تا ببینی ذات پاک صاف خود
معنای سخن آنکه اگر آدمی به فراتر از وهم و حس خود صعود کرده و بر بام طبیعت در آمده و رخ ماه را ببوسد، آنگاه آن دانش حقیقی را بر بالهای خود نشانده و در عالم حقيقت سير میدهد:
علمهای اهل دل حمّالشان
علمهای اهل تن اِحمالشان
علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زند باری شود..
چیزی که کمر جمهوری اسلامی را خواهد شکست......برچسب : نویسنده : molaghat1 بازدید : 90